جدول جو
جدول جو

معنی خلل افتادن - جستجوی لغت در جدول جو

خلل افتادن
(بِ شُ وَ دَ)
خرابی پیدا شدن. فساد و تباهی حاصل آمدن: چون به لشکرگاه رسید، یافت قوم را بر حال خویش هیچ خللی نیفتاده بود. (تاریخ بیهقی). دست بتوفیر لشکر برد و در آن بسیار خللها افتاد. (تاریخ بیهقی). و اگر عیاذاً باﷲ... خلل افتد جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور. (تاریخ بیهقی).
خلل گرچه می افتدش در دماغ
ولی سرخوشی می پذیرد چو باغ.
ملاطغرا (از آنندراج).
صدخلل در راحت تنهائیم افتاد اگر
زآشنایان گردبادی در بیابان داده ایم.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هچل افتادن
تصویر هچل افتادن
در (تو، به) هچل افتادن کنایه از دچار مخمصه و گرفتاری شدن
فرهنگ فارسی عمید
(شُ دَ)
خون جاری شدن. خون از محلی خارج شدن. بیرون آمدن خون، قتل واقع شدن. قتل اتفاق افتادن. کشتار واقع شدن، خون کسی از بین رفتن. چنانکه گویند واجب القصاص خونش افتاد، یعنی خونش هدر است و کشندۀ او قصاص ندارد. (از آنندراج) :
چنین گویند کاین رسم نو افتاد
که شیرین کشت و خون بر خسرو افتاد.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ طَ زَ دَ)
لک افتادن به انگور، آغاز رسیدن و رنگ گردانیدن انگور و جز آن. نقطۀ کوچک از میوه نرم و شیرین شدن. و رجوع به لک زدن شود، لک افتادن در چشم، لک آوردن آن. رجوع به لک آوردن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ کَ دَ)
بسیار ریم بیرون دادن ریش. سخت ریمناک شدن قرحه. ریم و قیح پیدا آمدن در ظاهر قرحه یا جراحتی. تباه شدن و ریم بر ظاهر و روی آوردن جراحت یا قرحه. سوخته ای یا ریشی آب پس دادن. چرک و ریم بسیار پیدا کردن قرحه یا جرح و ریم روان روی آن را فراگرفتن. ریم بسیار در آن پیدا آمدن ستیم و آب بر ظاهر پیداکردن. تقرّح. به بدی رفتن قرحه یا بسیار بر ظاهر ریش روان یا خستگی پیدا آمدن
لغت نامه دهخدا
(غُرْ رِ کَ دَ)
منتقل شدن: می گویند که در هندوستان چنین کتابی است، می خواهیم که بدین دیار نقل افتد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا بَ کَ دَ)
سازش دست دادن. به مصالحه انجامیدن: میان خوارزمشاه و ختا صلح افتاد. (گلستان). رجوع به صلح شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ دَ)
خطا روی دادن. نادرست شدن:
به رویت خواهم الحمدی بخوانم
غلط ترسم که در بسم اﷲ افتد.
امیرخسرو (از آنندراج).
از همه من ترا پسندیدم
این غلط وقت انتخاب افتاد.
ملا نسبتی (از آنندراج).
- در غلط افتادن، اشتباه کردن. ناصواب گفتن و کردن: گفتند امیر در بزرگ غلط افتاده و پنداشته است که ناحیت و مردم آن بر اینجمله است که دید. (تاریخ بیهقی). جمشید در غلط افتاد و دیگر روز خلق را گفت بدانید و آگاه باشید که من خدای شمایم. (قصص الانبیاء) :
هر زمان از شوخ شنگیها به رنگ دیگر است
در غلط افتادم که کشمیر است یا دلدار ماست.
نادم گیلانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
شور و غوغا افتادن. داد و فریاد و های و هوی برخاستن:
گر ضعیفی در زمین خواهد امان
غلغل افتد در سپاه آسمان.
مولوی.
وه که گر بر سر کوی تو شبی روز کنم
غلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرم.
سعدی (خواتیم).
دی بوستان خرم و صحرا و لاله زار
وز بانگ مرغ در چمن افتاده غلغلی.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
خلاف وعده و عهد واقع شدن امری. در این بیت، خطا بودن، تفسیر بخطا کردن، تعبیر نادرست و مانند آنها معنی میدهد:
بود این نکته پر روشن که در باب جناب تو
تخلف تا ابد افتاده در اقوال انسانی.
علی خراسانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بیوْ خوَرْ / خُرْ دَ)
ورم کردن. آماس کردن. آماه کردن. متورم شدن. خیزآوردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ وِ کَ دَ)
نکو افتادن. موافق افتادن. مناسب قرار گرفتن. بموقع واقع شدن
لغت نامه دهخدا
(بِ شُ دَ / بِ دَ)
خرابی و فساد ایجاد کردن. تباهی ایجاد کردن
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ رِ نَ دَ)
در گره خفت ماندن. (یادداشت بخط مؤلف) ، گره خفت پیدا شدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ جُ تَ)
گودافتادن. گود شدن، گود شدن چشم ها، در تداول عوام گویند: چشمهاش یک بند انگشت چال افتاده
لغت نامه دهخدا
(بَ یِ دَ پُ بَ تَ)
پخش شدن خبر. منتشر گشتن خبر. انتشار یافتن خبر. پراکنده شدن خبر ’:... به ارجان خبر افتاد که علی تکین گذشته شد’. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ شُ دَ)
لج افتادن با کسی، با وی بستیزه برخاستن. آغاز ستیزه کردن با کسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخلف افتادن
تصویر تخلف افتادن
خلاف واقع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لچ افتادن
تصویر لچ افتادن
بیرون آمدن چرک از جراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لج افتادن
تصویر لج افتادن
لج افتادن با کسی. با وی بستیزه برخاستن
فرهنگ لغت هوشیار
لک افتادن چشم. لک آوردن، یا لک افتادن میوه. نرم و شیرین شدن نقطه ای از آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط افتادن
تصویر غلط افتادن
نادرست بودن نابه جا آمدن خطا رخ دادن اشتباه پیدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلغل افتادن
تصویر غلغل افتادن
شور و غوغا افتادن داد و فریاد به هوا برخاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط افتادن
تصویر غلط افتادن
((~. اُ دَ))
اشتباه پیدا شدن، خطا رخ دادن
فرهنگ فارسی معین
گود شدن، فرو رفتن (گونه)
فرهنگ واژه مترادف متضاد